طنز

هرکه از آزارش ایمن باشی، به برادری با او رغبت کن [امام علی علیه السلام]

از: بهزاد  چهارشنبه 89/3/19  ساعت 12:21 صبح  

تصمیم قاطع مدیریتی

روزی مدیر یکی از شرکتهای بزرگ در حالیکه به سمت دفتر کارش می رفت چشمش
به جوانی افتاد که در کنار دیوار بیکار ایستاده بود و به اطراف خود نگاه
میکرد.

جلو رفت و از او پرسید:
«شما ماهانه چقدر حقوق دریافت می کنی؟»

جوان با تعجب جواب داد: 

ادامه مطلب...

نظرات شما ()

از: بهزاد  چهارشنبه 89/3/19  ساعت 12:20 صبح  

کارمند تازه وارد

مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.»

صدایی از آن طرف پاسخ داد:
ادامه مطلب...
نظرات شما ()

از: بهزاد  چهارشنبه 89/3/19  ساعت 12:19 صبح  

هیزم شکن

هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه.

وقتی در حال گریه کردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید:

چرا گریه می کنی؟

هیزم شکن گفت:

ادامه مطلب...

نظرات شما ()

از: بهزاد  چهارشنبه 89/3/19  ساعت 12:18 صبح  

?? سال پیش ...!

زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال
او گشت. شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده
بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی
قهوه‌ می‌‌نوشید پیدا کرد ...
ادامه مطلب...
نظرات شما ()

از: بهزاد  چهارشنبه 89/3/19  ساعت 12:17 صبح  

کلاغ و روباه

کلاغ آن بالا نشسته بود و داشت پنیرش را سق می زد. روباه خزید زیر درخت و
ساکت نشست. کلاغ هی رفت و آمد. هی بال هایش را باز و بسته کرد. هی فیگور
گرفت.
ادامه مطلب...
نظرات شما ()

از: بهزاد  چهارشنبه 89/3/19  ساعت 12:15 صبح  

سمعک

مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است...


به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد.
به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت:

ادامه مطلب...

نظرات شما ()

از: بهزاد  چهارشنبه 89/3/19  ساعت 12:14 صبح  

آرایشگر و ادای نذر

در لوس آنجلس آمریکا، آرایشگری زندگی
می‌کرد که سالها بچه‌دار نمی‌شد. او نذر کرد که اگر بچه‌دار شود، تا یک
ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح کند. بالاخره خدا خواست و او
بچه‌دار شد! روز اول یک شیرینی فروش ایتالیائی وارد مغازه شد
ادامه مطلب...
نظرات شما ()

از: بهزاد  چهارشنبه 89/3/19  ساعت 12:12 صبح  

کشیش و پسر

کشیشى یک پسر نوجوان داشت و کم‌کم وقتش رسیده بود که فکرى در مورد شغل
آینده‌اش بکند. پسر هم مثل تقریباً بقیه هم‌سن و سالانش واقعاً نمی‌دانست
که چه چیزى از زندگى می‌خواهد و ظاهراً خیلى هم این موضوع برایش اهمیت
نداشت.

یک روز که پسر به مدرسه رفته بود، پدرش تصمیم گرفت آزمایشى براى او ترتیب دهد.

به اتاق پسرش رفت و

ادامه مطلب...

نظرات شما ()

از: بهزاد  چهارشنبه 89/3/19  ساعت 12:10 صبح  

درس عبرت

روزی روزگاری پیرزن فقیری توی زباله‌ها دنبال چیزی برای خوردن می‌گشت که
چشمش به یک چراغ قدیمی افتاد. آن را برداشت و رویش دست کشید. می‌خواست
ببیند اگر ارزش داشته باشد، آن را ببرد و بفروشد.

در همین موقع،
ادامه مطلب...
نظرات شما ()

از: بهزاد  چهارشنبه 89/3/19  ساعت 12:9 صبح  

تاثیر دعا

مرد پولداری در کابل، در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله رستورانی ساخت که در آن موسیقی بود و رقص و به مشتریان مشروب هم سرویس می شد.

ملای مسجد هر روز موعظه می کرد و در پایان موعظه اش دعا می کرد تا
خداوند صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی را بر
این رستوران که اخلاق مردم را فاسد می سازد، وارد کند.

یک ماه از فعالیت رستوران

ادامه مطلب...

نظرات شما ()
<      1   2      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بهترین شهر دنیا
زنبور
دادگاه
جوجه تیغی
زن ژاپنی
زنان فوتبالیست
آبی یا ...؟
کشف مهم
سورپرایز
آقای وکیل
تصمیم قاطع مدیریتی
کارمند تازه وارد
هیزم شکن
?? سال پیش ...!
کلاغ و روباه
[همه عناوین(20)]

فهرست


11226 :کل بازدید
14 :بازدید امروز
0 :بازدید دیروز

پیوندهای روزانه


اوقات شرعی


درباره خودم


طنز

لوگوی خودم


طنز

اشتراک


 

طراح قالب